نوشته شده توسط : شهید گمنام

 

مرحوم فلسفی به همراه همسرش از جایی می‌گذشتند.
زن بی حجابی با طعنه‌ گفت: بدبخت! زنش را گونی‌پیچ کرده.
مرحوم فلسفی رو به زن گفت: چرا کسی روی اتوبوس‌های کنار خیابان چادر نمی‌کشد؟
زن گفت: چون وسیله نقلیه عمومی هستند و ارزشی ندارند.باز پرسید:چرا همه روی خودروهای خودشان چادر می‌کشند؟
گفت:چون وسیله شخصی است و باارزش است.
مرحوم فلسفی گفت: زن من جزء لوازم شخصی من است و ارزشمند،نه مثل وسیله نقلیه عمومی !!!

 

 



:: موضوعات مرتبط: فرهنگی , حجاب , ,
:: برچسب‌ها: زن , عفاف , حجاب ,
:: بازدید از این مطلب : 1062
<-PostRate->
|
امتیاز مطلب : <-PostRateResult->
|
تعداد امتیازدهندگان : <-PostRateCount->
|
مجموع امتیاز : <-PostRateTotal->
تاریخ انتشار : 27 / 5 / 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شهید گمنام
 
می گفتː  حالا که جوونم دلم می خواد جوونی کنم.خوش باشم.از همه خوشگل ترباشم همه فقط به من نگاه کنن.دلم نمی خواد مثل مادر بزرگ ها یه چادر چاقچور بکشم سرم و بچپم تو خونه اون وقت هیچ کس سراغم نمیاد.خوب وقتی یه کم سنم رفت بالا ,به چهل پنجاه رسیدم یه سفر می رم مکه و بعدش توبه می کنم.نماز می خونم.روسری سر می کنم. حالا کو تا اون موقع!خیلی وقت دارم...

بنده خدا نمی دونست مهلت زنده بودنش خیلی محدوده.بعد از تصادف حتی فرصت استغفارهم پیدا نکرد.

 

 

 

گفتم به پیری رسم و توبه کنم

آنقدر جوان مرد و یکی پیر نشد...



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , فرهنگی , حجاب , ,
:: برچسب‌ها: مرگ , توبه , دختر جوان , پسر جوان , عشق و حال , پیر ,
:: بازدید از این مطلب : 689
<-PostRate->
|
امتیاز مطلب : <-PostRateResult->
|
تعداد امتیازدهندگان : <-PostRateCount->
|
مجموع امتیاز : <-PostRateTotal->
تاریخ انتشار : 27 / 5 / 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شهید گمنام

 

آقایان وخانم ها بخوانند

جوان خیلی آرام ومتین به مرد نزدیک شدوبالحنی مودبانه گفت: ببخشیدآقا!من میتونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم ولذت ببرم؟مردکه اصلاً توقع چنین حرفی را نداشت وحسابی جاخورده بود،مثل آتشفشان ازجادررفت ومیان بازاروجمعیت،یقه جوان راگرفت وعصبانی،طوری که رگ گردنش بیرون زده بود،اورابه دیوارکوفت وفریادزد:مرتیکه عوضی،مگه خودت ناموس نداری... خجالت نمی کشی؟

جوان اما؛خیلی آرام،بدون اینکه از رفتار وفحشهای مردعصبی شودوواکنشی نشان دهد،همانطور مودبانه ومتین ادامه داد:خیلی عذر میخوام ،فکرنمی کردم این همه عصبی وغیرتی بشین،دیدم به خاطروضع ظاهرخانومتون دارن بدون اجازه نگاه می کنن ولذت می برن،من گفتم حداقل ازشما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم! مردخشکش زد... همانطورکه یقه جوان راگرفته بود،آب دهانش راقورت داد وزیرچشمی زنش رابراندازکرد.

 

 

 

امام علی(ع) می فرمایند:من وفاطمه به محضرمبارک رسول خدا(ص)مشرف شدیم واو رادرحالی که شدیدگریه می کردمشاهده نمودیم. به اوگفتم:پدر ومادرم به فدایت، چه چیزی شما رابه گریه واداشته است؟ فرمود: ای علی درشب معراج که به آسمان رفتم،زنان امت خودرا درعذاب شدیدی دیدم؛ به طوری که آنها رانشناختم ازهمین روبرای آنچه ازشدت عذاب آنها دیدم گریان هستم. بعدفرمود:زنی رادیدم که اورا به موهایش آویزان کرده بودند ومغز سرش می جوشید. زنی رادیدم که گوشت بدنش را می خوردوآتش از زیر آن زبانه می کشید...

حضرت فاطمه(س) خطاب به پدر بزرگوارش فرمود:به من بگو که این زنان چه کرده بودندکه خداوند چنین عذابی رابرای آنان مقررفرموده است؟ حضرت پاسخ داد: آن زنی که او رابه موهایش آویزان کرده بودند.برای این بودکه موهایش را از مردان نامحرم نمی پوشانید. اما آن زنی که گوشت بدنش را می خورد،بدنش را برای مردم زینت می کرد.

منبع:به نقل از کتاب صدف ایمان



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , فرهنگی , اجتماعی , حجاب , ,
:: بازدید از این مطلب : 851
<-PostRate->
|
امتیاز مطلب : <-PostRateResult->
|
تعداد امتیازدهندگان : <-PostRateCount->
|
مجموع امتیاز : <-PostRateTotal->
تاریخ انتشار : 27 / 5 / 1392 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد